2shnam

2shnam

هرکه رسید،دشنامم داد!گویی تمام دیوارهای کوتاه دنیا دور من کشیده شده
2shnam

2shnam

هرکه رسید،دشنامم داد!گویی تمام دیوارهای کوتاه دنیا دور من کشیده شده

خدا کجاست؟؟؟

خدا دنیا را آفرید... 

 

سپس تصمیم گرفت که در کره زمین زندگی کند.می توانید مشکلات او را در نظر مجسم کنید.همه شکایت داشتند و در ساعات نامناسب مزاحمش میشدند.شب ها به او مراجعه می کردند.یکی می گفت:هوا خیلی گرم است باران نمی بارد.مشکل هوا را حل کن.نفر بعدی می آمد و میگفت:نباید باران ببارد چون من مشغول کاری هستم و باران همه چیز را خراب می کند. 

خدا کم کم از دست آدم ها عصبانی شد...((چه کار باید کرد؟با اینهمه آدم و اینهمه خواسته،چه باید کرد؟همه انتظار دارن.همه می خواهند آرزویشان براورده شود و همه ،آرزوهایشان بر خلاف همدیگر است!)) 

آنوقت خدا شورای شهر را احضار کرد و از آنها پرسید:((راه حل چیست؟این آدم ها مایه ی جنون هستند و من قادر نیستم همه را راضی نگه دارم.میترسم بلایی سرم بیاورند!باید در جایی پنهان شوم)). 

به او پیشنهادات مختلفی شد.یکی گفت:شما میتوانید به قله اورست بروید در آنجا دست کسی به شما نخواهد رسید. 

خدا گفت:خبر ندارید!بعد از چند لحظه(چون برای خدا زمان مطرح نبود)،ادموند هیلاری و تن سینگ به آنجا خواهند آمد و دوباره مشکلات شروع میشوند و بعد دیگران با هلی کوپتر،اتوبوس و غیره خواهند رسید و... نه،این کار بی فایده است.فقط برای چند لحظه آزاد خواهم بود. 

یادتان باشد که زمان برای خدا جور دیگری است.مثلا ما معتقدیم میلیون ها سال در نظر خداوند تنها یک روز بحساب می آید،پس فقط چند لحظه کوتاه... 

یک نفر پرسید:چرا به کره ماه نمی  روید؟ 

خدا جواب داد:آنجا هم خیلی دور نیست.باز بعد از چند لحظه سر و کله کسی پیدا می شود. 

پیشنهاد شد که به ستارگان دوردست سفر کند و باز خدا گفت:این هم راه حل مسیله نیست.اینها همگی مقطعی هستند،من یک راه حل قطعی می خواهم. 

آنوقت یکی از خدمتگزاران قدیمی خداوند نزدیک شد و در گوش او زمزمه ای کرد.خدا گفت:حق با توست.این راه حل مناسبی است. 

اما آن خدمتگزار قدیمی بخدا چه گفت؟ 

او گفت:تنها جایی که انسان نمی تواند به آن دسترسی پیدا کند،درون خود اوست.شما هم در درون انسان پنهان شوید.و این مکانی است که خداوند در آن پنهان شد و آخرین جایی است که انسان به آن توجه می کند...