2shnam

2shnam

هرکه رسید،دشنامم داد!گویی تمام دیوارهای کوتاه دنیا دور من کشیده شده
2shnam

2shnam

هرکه رسید،دشنامم داد!گویی تمام دیوارهای کوتاه دنیا دور من کشیده شده

زندگی جاریست...

خلی جالب


نگاه همه به پرده سینما بود...

(جشنواره فیلم های 10 دقیقه ای بود به گمانم)

اکران فیلم شروع شد.


شروع فیلم:تصویر سقف یک اتاق...

دو دقیقه از فیلم گذشت

سه چهار پنج...

هشت دقیقه اول فیلم تنها تصویری از سقف اتاق!


صدای همه درامد

اغلب حاضران سالن را ترک کردند.

ناگهان دوربین حرکت کرذ و آمد پایین و به یک معلول قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید.

جمله زیر نویس فیلم:

این تنها هشت دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید...

بی صدا

سکوت می کنم فریادم را 

 

لال نیستم 

 

ولی شنیدن را بهتر از گفتن می شناسم...

تمام...

پایان سال 1392 مبارک... 

 

سلام دوستان.امسال هم تموم شد! 

معمولا سال جدید رو تبریک میگن ولی اینجانب چون به ضرب المثل "جوجه رو آخر پاییز میشمرند" خیلی معتقدم،ترجیح میدم پایان سال رو تبریک بگم... 

امیدوارم سالی خوب و روزهای شاد و پر از عشقی رو پشت سر گذاشته باشید؛تا سال جدید رو هم به همین روال طی کنید. 

امسال برای من سال خوبی بود،چون دوستان خوبی همچون شما پیدا کردم که همیشه در کنارم بودید.خوشحال میشم تو سال آینده هم منو یاری کنید و با نظراتتون این حقیر رو راهنمایی کنید. 

با آرزوی سالی خوش برای همه... 

 

 "عشق بورز تا تمام هستی عاشقت باشد"  

دوری!

به تو می اندیشم 

 

کاش تو را در راهروی خیالم گم نکرده بودم 

 

آنقدر شلوغ است که پیدا کردن تقریبا محال 

 

ذهنم مدام به این سو و آن سو میدود تا شاید اثری از تو پیدا کند 

 

اما بی رمق و خسته دست از تلاش می کشد 

 

کجا رهایت کردم نمیدانم 

 

پشیمانم،برگرد...

عشق من

رویای خوب بودنت را 

  

زهر می کند برایم 

 

حقیقت تلخ نبودنت

ساده اما با تامل

ساده است! 

 

دیدار من با خدا به قیامت موکول شد... 

 

نمیدانم من از او یا او از من فرار می کند 

 

شاید میداند اگر بیابمش ، رسوایش خواهم کرد 

 

آن روز میرسد ک پیدایش خواهم کرد 

  

مغزم پر است از سوال هایی بی جواب 

 

آن روز خواهد رسید...

دیوانه شده ام!!!

 راه می روم  

سخن می گویم  

فکر می کنم  

رویا می بینم  

اما نه آنگونه که آنها می خواهند  

همه می گویند که دیوانه شده ام  

اما من همه را دیوانه میبینم  

میپرستند کسانی را  

که می جنگند با شمشیری که روی آن نوشته ،پیام من صلح و آزادی است  

می کشند با نام خدا و دین  

می برند آبروی هر کس را  

می درند حرمت هر تن را  

می پرستند هر که را که خواهانشان باشد  

آنوقت لقب دیوانه را بمن میدهند...

عشق است دیگر

گاهی آنقدر دلتنگ میشوم که می خواهم به سویش پرواز کنم 

 

اما به خودم که می آیم بالهایم گم می شوند 

 

گاهی آنقدر دلتنگ می شوم که انگار پشت سرم ایستاده است 

 

ولی وقتی برمی گردم جز خودم کسی را پیدا نمی کنم 

 

سردرگم و حیران به دنبالش میگردم 

 

عشق است دیگر چه می توان کرد...

ترس واهی

سایه ای پشت دیوار است... 

 

آشناست،حسش می کنم 

 

حس ترسی عجیب در بند بند وجودم 

 

گویی تمام دنیا قصد جانم  دارند 

 

دیگر به خودم هم اطمینان ندارم 

 

12:15

 

شاهکار های هنری من

دفتر نقاشی و مداد رنگی های 12 رنگی ام را برمیداشتم

فرقی نداشت کجای دفترم فقط بازش میکردم

یک رنگ برمیداشتم و شروع به خط خطی کردن دفترم میکردم

ساده بودن ،اما با عشق .بنظرم بهترین شاهکارهای هنری جهان!

دفترم پر بود از نقاشی هایی که هیچ کجای دنیا همتایی نداشتند



روزی مادرم دفترم را برداشت و ورق زد ،نگاهی بمن انداخت .افسوس را در چهره اش دیدم!

نتوانست درکم کند،فقط خط خطی هایم را دید

شاهکار هایم را دور ریخت و دفتری جدید برایم خرید

شرع کرد به یاد دادن نقاشی هایی از چیزهایی که من هر روز آنها را میدیدم

اما من برای خود یک نقاش بودم،چیز هایی میکشیدم که در هیچ جای جهان پیدا نمیشد!

دیگر از نقاشی لذت نمی بردم

نقاشی را بکلی کنار گذاشتم دیگر از آن خط خطی ها هم خبری نبود...