2shnam

2shnam

هرکه رسید،دشنامم داد!گویی تمام دیوارهای کوتاه دنیا دور من کشیده شده
2shnam

2shnam

هرکه رسید،دشنامم داد!گویی تمام دیوارهای کوتاه دنیا دور من کشیده شده

زندگی جاریست...

خلی جالب


نگاه همه به پرده سینما بود...

(جشنواره فیلم های 10 دقیقه ای بود به گمانم)

اکران فیلم شروع شد.


شروع فیلم:تصویر سقف یک اتاق...

دو دقیقه از فیلم گذشت

سه چهار پنج...

هشت دقیقه اول فیلم تنها تصویری از سقف اتاق!


صدای همه درامد

اغلب حاضران سالن را ترک کردند.

ناگهان دوربین حرکت کرذ و آمد پایین و به یک معلول قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید.

جمله زیر نویس فیلم:

این تنها هشت دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید...

زندگی زیباست

 

آسوده باش 

 

هرچند کوتاه و گذرا 

 

بدن ، ذهن ، قلب 

 

زندگی را جور دیگر ببین! 

 

 

 

به مغزت غذا میدهی یا به نفست؟؟

یک بزغاله کوچک از یک نهر کوهستانی آب می نوشد و پادشاه حیوانات،شیر،از آنجا عبور می کند.وقت ناشتا است و آن بزغاله صبحانه ای مناسب است.ولی حتی حیوانات هم باید نخست بهانه بسازند،بنابراین شیر به بزغاله می گوید:"بچه جان تو خیلی نادانی،سلطان وحش را می بینی که دارد می آید و آنوقت باز هم آبی را که می خواهم بنوشم گل آلود می کنی.

بزغاله بیچاره گفت:"عمو،نهر از این سو جاریست.من نمی توانم آب را برای شما گل آلود کنم،شما بالاتر از من ایستاده اید.نهر اول نزد شما می آید و سپس نزد من،این خیلی زیاد است." 

حق با او بود.شیر بسیار خشمگین می شود و می گوید:"تو آداب سرت نمی شود که چگونه با بزرگترها صحبت کنی،پدرت هم چنین بود.دیروز با من صحبت می کرد و بدرفتاری کرد.من مشغول یک کار سیاسی بودم ،ولی حالا به دنبالش هستم." 

بزغاله گفت:"مرا ببخشید عمو،پدرم چند هفته است که مرده،او نمی توانسته دیروز به شما بی ادبی کرده باشد." 

شیر که بهانه ای نداشت می پرد و او را میگیرد و می گوید:"تو بر علیه بزرگتر های خودت حرف می زنی؟درس خوبی به تو خواهم داد،و آن درس یک صبحانه خوب است." 

  

سلام دوستان خوبم ....از این داستان چه نتیجه ای گرفتید؟میخوام نظر خودتونو راجع به این داستان برام بنویسید و بگید که وجه مشترکش با زندگی امروزه ما چیه؟ 

منتظر نظراتتون هستم...

امید کاذب

انسان همیشه با امید زندگی کرده،با آینده،با بهشتی در جایی دوردست.انسان هیچوقت در زمان حال زندگی نکرد... 

همیشه یه زندگی عالی رو تصور کردیم که در راهه و همین موضوع ما رو مشتاق نگه داشته. 

           

چون فکر میکنیم چیزای بزرگتر در آینده رخ میده و همه آرزوهامون برآورده میشه. 

انسان در لحظه حاضر رنج برده ولی همه این رنج هارو تو رویایی که قراره فردا رخ بده فراموش میکنه، 

فردا همیشه زندگی بخشه!

ولی لحظه مرگ فرا میرسه و ما هنوز هم همون آدم سابقیم،هیچ چیز تغییر نکرده.ولی حتی تو لحظه ی مردن هم به یه زندگی دیگه امیدواریم.اما هیچوقت،هیچ خوشی و معنایی رو تو این زندگی تجربه نکردیم.ولی قابل تحمله! 

به خودمون بیاییم...

خواب و بیداری

بیدارم!!! 

خواب نمیبینم... 

 سیگار به لب روی نیمکت آرزوهای کودکانه ام نشسته ام! 

 

              زندگی چه زیبا پیرم کرد! 

  

مرگ و زندگی

از مرگ مگو با من 

 که همچون کهنه شرابیست برایم  

باتو قطره قطره  

ولی بی تو!!! 

 

                   سر خواهم کشید تمامش را...