2shnam

2shnam

هرکه رسید،دشنامم داد!گویی تمام دیوارهای کوتاه دنیا دور من کشیده شده
2shnam

2shnam

هرکه رسید،دشنامم داد!گویی تمام دیوارهای کوتاه دنیا دور من کشیده شده

فکر بی فکر...

سلام دوستان 

تو پست قبلی درباره مثبت اندیشی حرف زدم و گفتم که راهکار خوبی برای از بین بردن افکار منفی نیست،ولی از نظرات دوستان اینطور برداشت کردم که نتونستم منظورمو خوب بیان کنم.توجه شما رو به ی داستان جلب میکنم. 

کتابی مشهور از ناپلئون هیل(Napoleon Hill) وجود داره بنام بیندیش و ثروتمند شو و تمام تاکید او این است که اگر واقعا سخت فکر کنی،ثروتمند خواهی شد.میلیون ها جلد از این کتاب بفروش رفته است،زیرا که او نویسنده ای ماهر است،یکی از بهترین ها در آمریکا.او خوب و متقاعد کننده می نویسد.  

                        

وقتی که برای اولین بار کتابش منتشر شد،او در کتاب فروشی حضور داشت تا ناشر بتواند او را به مشتریانش معرفی کند و بتواند کتاب های فروخته شده را امضاء کند.و چنین اتفاق افتاد که هنری فورد وارد شد،او عاشق کتاب بود و به کتاب ها نگاه می کرد،او پرسید:"چه خبر است؟این مرد اینجا چه می کند؟"  

                       

او دریافت که آن مرد ناپلئون هیل است،نویسنده بزرگ که کتاب جدیدش تازه منتشر شده است.ناشر به او گفت:"او بسیار خوشحال خواهد شد تا به شما معرفی شود." 

ناشر آن دو مرد را بهم معرفی کرد و کتاب جدید را نیز معرفی کرد:فکر کن و ثروتمند شو.هنری فورد به عنوان روی جلد کتاب نگاه کرد و از هیل پرسید:"آیا با اتومبیل خودت به اینجا آمده ای یا با وسایل نقلیه عمومی؟" 

به نظر سوال نا مربوط می آمد،ولی وقتی هنری فورد سوالی بکند ناپلئون هیل باید جواب بدهد،"آری ،من با اتوبوس آمدم." 

هنری فورد کتاب را به او برگرداند و گفت:وقتی به قدر کافی درمورد یک اتومبیل زیبا فکر کردی و در جلوی منزلت ظاهر شد،آنوقت این کتاب را برای من بیاور.من هنری فورد هستم نیازی به این کتاب ندارم.من می دانم که با فکر کردن نمی توان ثروتمند شد.می توانی مردم بیچاره را با این کتاب گول بزنی.همه میل دارند ثروتمند شوند،پس این کتاب فروش خوبی خواهد داشت وشاید با فروش این کتاب ثروتمند شوی و با آن پول یک اتومبیل بخری.ولی به یاد داشته باش شرط ما این نیست.من فقط وقتی این کتاب را می پذیرم که آن اتومبیل بر اثر فکر کردن تو ظاهر شده باشد." 

آن اتومبیل هرگز ظاهر نشد،واو هرگز نتوانست نزد هنری فورد برود.و آن پیر مرد بسیار عجیب بود.گاه گاهی تلفن می زد و از هیل می پرسید:"از آن اتومبیل چه خبر؟اگر هنوز ظاهر نشده است،آن کتاب را از بازار بیرون بکش.این فقط گول زدن محض است!" 

تمامی افکار بی فایده هستند چه مثبت و چه منفی.آنها دو روی یک سکه اند.به این فکر نکنید که چی مثبته و چی منفی باید هر دو را دور بریزید،باید یک آگاهی بدون افکار داشته باشید.و اینگونه هر عملی که از این آگاهی انجام بشه درس خواهد بود و بسیار زیبا و ارضاء کننده...