2shnam

2shnam

هرکه رسید،دشنامم داد!گویی تمام دیوارهای کوتاه دنیا دور من کشیده شده
2shnam

2shnam

هرکه رسید،دشنامم داد!گویی تمام دیوارهای کوتاه دنیا دور من کشیده شده

دوری!

به تو می اندیشم 

 

کاش تو را در راهروی خیالم گم نکرده بودم 

 

آنقدر شلوغ است که پیدا کردن تقریبا محال 

 

ذهنم مدام به این سو و آن سو میدود تا شاید اثری از تو پیدا کند 

 

اما بی رمق و خسته دست از تلاش می کشد 

 

کجا رهایت کردم نمیدانم 

 

پشیمانم،برگرد...

نظرات 6 + ارسال نظر
Broken Angel دوشنبه 4 فروردین 1393 ساعت 22:58 http://Lonely23.persianblog.ir

سلام آقا وحید.با تبادل لینک موافقم.همین حالا هم وبلاگ شما تو لینکام هست.فقط اگه خواستین عنوانش رو عوض کنم خبر بدین.

ممنون عزیزم شما هم لینک شدی

مبین13 دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 16:23 http://2mperspolis.persianblog.ir

حتمابخون قشنگه:پسرفقیری که ازراه فروش خرت وپرت درمحلات شهر،خرج تحصیل خودرابدست میآوردیک روزبه شدت دچارتنگدستی شد.اوفقط یک سکه ناقابل درجیب داشت.درحالی که گرسنگی سخت بهاوفشارمیاورد،تصمیمگرفت ازخانه ای تقاضای غذا کند.بااین حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدادرآورده بودواو درعوض برایش یک لیوان شیرآورد.اشک ازچشمان زن سرازیرشد.فقط توانست بگوید: خدایا شکر.خدایاشکرکه عشق تودرقلبهاودستهای انسانهاجریان دارد.آرزوتوازخدابخواه بعدآیه زیروبخون:بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم،این پیاموبه 9نفربفرست آرزوت برآورده میشه...

ممنون ولی من به این چیزا اعتقاد ندارم...

یگانه یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 22:39 http://yhm1404.persionblog.ir

سلام وحید آقای گل وبت عالیه لینکت کردم

ممنون عزیزم شما هم لینک شدی

saeedeh2777 یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 21:18 http://hes2777.persianblog.ir

س وبت باحاله ممنون که سر زدی

لطف داری

lpln یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 18:26 http://tokman.persianblog.ir

ممنونم که سر زدی چاکر مرامتم

قربانت

ali یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 15:51 http://ali1860.rozblog.com/

زیبا بود

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.